غبار روبی گلزار شهدای شهرستان اردل
غبار روبی گلزار شهدای اسلام همزمان با آغاز دهه ی فجر
مادرم
هر روز غروب با عصاش میاد جلوی در میشینه و منتظر میمونه تا از دانشگاه برسم. از دور لبخند میزنه و یه شعری برام میخونه. قربون صدقم میره و میرسم جلوش سرمو با دودستش میگیره و پیشانیم رو می بوسه. نمیدونم چرا هر روز منتظر من میمونه. شاید یاد مجیدش میفته. آخه خاله فضه مجیدش رو تو جبهه داده برای خدا. حالا تنها دل خوشیش اینه که غروب من از راه برسم. اما تازه فهمیدم وقتی که ازش دور میشم یواشکی با گوشه روسریش اشک چشماش رو پاک می کنه…..